آن هزار تومان

همیشه اولین‌ها خاطره انگیز هستند چه شیرین و چه تلخ. اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانش آموزان به عنوان اولین تشکل دانش آموزی بعد از انقلاب اسلامی همواره نقاط عطف فراوان و خاطره انگیز به خود دیده است و درباره تاسیس و اتصال آن به انقلاب اسلامی پای حرفهای علیرضا حاجیان زاده(متولد 1340 در تهران) از موسسین این تشکل نشسته‌ایم و بخشی از آن را مرور نموده‌ایم:

بعد از تصمیم‌گیری سه نفره‌مان (علیرضا حاجیان زاده، علیرضا سان کهن، سید ضیاء الدین قدسی پور)درباره تأسیس تشکل،  خدمت آقای امامی کاشانی این مسأله را مطرح کردیم. حاج آقا گفت خیلی خوب است و از این خواسته استقبال کرد.آقای امامی کاشانی پیشنهاد کرد:« ما این‌جا در مدرسه عالی شهید مطهری یک اتاق به شما می‌دهیم ، واحد دانش‌آموزی دفتر تبلیغات را شما راه‌اندازی کنید من هم کمکتان می‌کنم» البته آن موقع هنوز اسمش مدرسه مطهری نشده و محل دفتر تبلیغات امام خمینی بود.

گفتیم:« نه حاج آقا نمی‌خواهم این تشکل وابسته به جایی باشد، می‌خواهم مستقل باشد. نه وابستگی دولتی نه…»

حاج آقا گفت:« این‌جا که دولتی نیست» گفتیم:« نه می‌خواهیم کاملاً مردمی باشد.» گفت:« در هر صورت من  چنین کاری می‌توانم بکنم اما آیا کار دیگری از من انتظار دارید ؟» گفتیم:« انتظاری داریم که اولاً با امام در میان بگذارید،که آیا اصلاً اجازه می‌دهند این کار راه بیفتد یا خیر؟ ثانیاً پیشنهاد این است که تشکیلات مستقل باشد.» حاج آقا هم می‌گفت من پیشنهادم این است که ذیل دفتر تبلیغات باشید.

در واقع دو نظر شد. نظر ما  این بود که یک تشکیلات مستقل باشد، نظر ایشان این بود که بیایید همین جا من به شما اتاق بدهم و واحد دانش‌آموزی دفتر تبلیغات را راه بیندازید.

در آخر از ایشان خواهش کردیم که اولا نظر امام را روی اصل قضیه بگیرند که آیا این کار اتفاق بیفتد یا نه؟ ثانیاً سبک کار هم ایشان بفرمایند که مستقل یا وابسته باشد. ما نظرمان بر مستقل بودن است ولی هر چه ایشان بفرمایند.

ما می‌خواستیم پشتوانه‌مان یک پشتوانه قوی معنوی باشد. یعنی  مسأله‌ی ولایت از روز اول برای اتحادیه مطرح بود و این یکی از امتیازات کار است که ما می‌گفتیم فعالیتمان را باید ولی فقیه تأیید نماید. آقای امامی کاشانی گفت من می‌روم با امام در میان می‌گذارم و جواب را برایتان می‌آورم.

انصافاً هم خیلی صادقانه خدمت امام رسید و مطرح کرده بود که جوانانی هستند که یک چنین کاری را می‌خواهند راه بیندازند. دو تا پیشنهاد هم هست، یک پیشنهاد این که ذیل دفتر تبلیغات باشد، یک پیشنهاد این که مستقل باشند. عین همین را به امام هم گفته بود و امام هم پاسخ ایشان را داده بودند.

روزی که ایشان رفت پیش امام، برای ما روز تاریخی و مهمی بود و هنوز هم که یادم می‌افتد قلبم شروع به تپیدن می‌کند.

سن‌مان کم بود و رودربایستی نداشتیم گفتیم:« کی می‌روید حاج آقا؟ ما می‌‌خواهیم بیاییم.» تاریخی را مطرح کرد. گفتیم:« چه ساعتی می‌روید؟» ساعت را که مشخص کرد گفتیم ما جلوی در منتظر می‌مانیم.

حتی ایشان که می‌خواست راه بیفتد رفتیم مدرسه عالی شهید مطهری و گفتیم:« سلام حاج آقا! دارید می‌روید؟ ما این‌جا می‌مانیم تا شما برگردید». در پارکینگ پشت ساختمان منتظر ماندیم تا اقای امامی رفت و برگشت. ماشین وارد مدرسه شهید مطهری شد. ماشین که رسید و از ماشین پیاده ش ما خیره شده بودیم که نتیجه را از چشم‌های ایشان بخوانیم. به محض پیاده شدن لبخند را از صورت ایشان خواندیم و از لبخند، جواب را گرفتیم.  آقای امامی در جواب چهره پر از سوال ما گفت:« من با امام صحبت کردم و امام پذیرفتند. همان پیشنهاد شما هم شد که تشکیلات مستقل راه بیندازید و امام به من فرمودند که من از جهت مالی هم کمکتان کنم. اجازه وجوهات شرعیه را به من دادند که به شما کمک کنم.» همان‌جا هم دست کرد توی جیبش  هزار تومان در آورد گفت: «این اولین قسط»

→ خواندن مطلب قبلی

گفتگو با دکتر امیرعلی محبی – چرا کنگره؟

خواندن مطلب بعدی ←

سخنرانی شهید رجایی پنج روز پیش از شهادت

نوشتن نظر شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *